محل تبلیغات شما

دیدار با یوسف اصلانی و بهادر پسر 8 ساله ای که لبی برایخندیدن ندارد ،شبیه یک جور معجزه است.یوسف اصلانی کیبست؟

مریم نوابی نژاد این که هنوز کسانی هستند که در هیاهویقید و بندهای ریز و درشت زندگی ، فقط فکر جلوزدن و بالا رفتن نیستند و می خواهندزندگی برای همه باشد ، لبخند ، مهربانی ، دوست داشته شدن سهم همه باشد و بعدنترسند از این که یک نیّت کوچک ، ممکن است به چه هدف های بزرگی ختم شود طوری کهوقتی به پشت سرش نگاه می کند ، باور گذشتن از این راه پر پیچ و خم برای خودش هممشکل می شود. آقای اصلانی متولد 1356 در محله شادآباد یافت آباد تهران ، 10 سالاست به بچه های بهزیستی خدمت می کند. نه دوست داشته درس بخواند نه رویای دورازدستی داشته. اما همیشه کار کردن را دوست داشته. پسر اول خانواده که خیلی زود مستقلشده.دوران قبل از خدمتش فروشنده کفش بوده و به خاطر روابط عمومی خوبی که داشتهخیلی ازفروشنده ها دوست داشتند برایشان کار کند. پدرش راننده ماشین سنگین بود و ازجنوب کپسول گاز به تهران می آورده و مادرش هم زنی خانه دار. آقا یوسف وقتی در مسیرکارهای خیر قرار می گیرد دیگر به هیچ درمانده ای نه نمی گوید .بچه های بی سرپرستدرگیرش می کنند و یک اتفاق ساده باعث می شود تا سرپرستی 20 بچه یتیم را برعهدهبگیرد در حالی که فقط 23 سال داشته. که الان در 3 مرکز بزرگ دارد از 120 بچهنگهداری می کند. آقا یوسف وقتی می شنود در بندر عباس بچه ای در مرکز بهزیستینگهداری می شود که وقتی یکی دو روزه بوده ، او را سر راه می گذارند و بعد جانوریمثل گربه یا موش صورت این بچه را خورده ، طوری که از اتاق بیرون نمی آید و هیچ وقتنگذاشته اند توی آینه خودش را ببیند، معطل نمی کند و یک روزه بچه را به تهران میآورد و تا دیگران به صورت و اتفاقی که برای این بچه افتاده اند ، عادت کنند بیشتراز دوسال از بهادر در خانه اش نگهداری می کند در حالی که فقط چند ماه از ازدواجشان گذشته بود. داستان زندگی یوسف اصلانی را از زبان خودش بشنوید

- انگیزه ی کار خیر در زندگی شما از کجاشروع شد؟
نه نفر از بچه های محل بودیم کهبا هم بزرگ شده بودیم. محله مذهبی و محرومی بود در مسجد حسینی محله سال 1380 خیلیدرگیر بحث دفاع مقدس بودیم. بازدید از مناطق جنگی و خانواده های شهدا و کارهایفرهنگی مثل یادواره شهدا. تا این که یکی از دوستان مان به ما گفت که در محله ماجانبازی زندگی می کند که وضع خوبی ندارد و با سیلی صورتش را سرخ می کند . که تعجبکردیم و گفتیم مگر ممکن است کسی که به خاطر این مملکت خودش را به آب و آتش جنگ زده، الان در محرومیت زندگی کند؟ سن و سالمان هم کم بود و کمی تند بودیم که رفتیم ودیدیم بله می شود. انگیزه کمک کردن از همان جا شروع شد و نفس مان انگار خوشش آمد.نه نفر شدیم و با هم عهد بستیم هر ماه بخشی از درآمدمان را برای این طور کارهاکنار بگذاریم.
این اتفاق هر ماه صورت می گرفت.هم خودمان کمک می کردیم هم 40 تا صندوق صدقه پخش کردیم که بین دوستان و آشنایانپخش می کردیم و هر ماه مبالغی جمع می شد که گلریزان می کردیم و مشکلات عده ای حلمی شد. اما این اتفاق در محله کوچک مان می افتاد با نیازمندهایی که یا خودمان میشناختیم یا مردم معرفی می کردند . گفتیم برای این کارمان اسم بگذاریم که نام امامجواد(ع) را انتخاب کردیم.

-چرا داستان جنگ این همه درگیرتان کرده
جنگ که تمام شد ما سنی نداشتم.نه ساله بودم. اما پدرم از بچه های جبهه و جنگ بود. ما چند نفر ، در مراسم تشعیعشهدا قد کشیده بودیم و بزرگ شده بودیم.محله مان هم طوری بود که مدام خبر شهادت بچهمحل ها ورد گوش مان بود . انگیزه اسم قشنگ شهید بود. جوان های رشیدی که ما تویمسجد و محل ، دست و بالشان مثل بچه می چرخیدیم و می دیدیم که برای رفتن به جبههآماده می شوند و بعد خبر می رسید که شهید شده اند. خب این ها در ذهن پاک و دستنخورده ی دوران بچگی ما برای همیشه ثبت شد و از بین نرفت. حتی آن موقع که اصلا بحثکاروان راهیان نور نبود ما خودمان برای بازدید از مناطق جنگی می رفتیم. جاهایی میرفتیم که اجازه رفتن نداشتیم مثل شلمچه و اروند یک جور دلبستگی شیرین که مدامتقویت می شد . بعد با خودمان فکر کردیم که اگر همان بچه ها بودند الان چکار میکردند؟ وقتی جنگی در کار نیست چه باید کرد؟ فهمیدیم که اگر آنها زنده بودند کاریجز خدمت به محرومان نداشتند.
مثلا شب های احیا تا سحر بینخانواده های محروم مواد غذایی پخش می کردیم. سبد کالا را دم در خانه می گذاشتیم ومی رفتیم. خیلی روحیه قشنگی بود. الان حساسیت ها کم نشده ولی شکلش عوض شده. آنموقع بی ریا تر بود انگار. بعد مدام سفره های خانه ی محروم ها را با خانه هایخودمان مقایسه می کردیم. با این که ما هم در همان محل زندگی می کردیم ولی تفاوت هازیاد بود. یادم نمی رود یکباربازدید از خانواده ای محروم داشتیم. دیدیم مادر بچهاش را تنبیه کرده چون از خانه همسایه بوی قورمه سبزی می آمده و بچه دلش خواستهبود. به خانه که رسیدم دیدم ناهار قورمه سبزی داریم. رفتم لوازم قورمه سبزی راگرفتم و بردم در خانه شان.

-و چطور نگهداری از بچه های بی سرپرست،سرنوشت تان شد؟
یکبار از طرف بهزیستی در خیابانمعلم جایی که الان بچه هایمان -17 ساله شده اند، به ما زنگ زدند. چون در محل بهنام خیّر شناخته شده بودیم. یک همایش کوچکی گذاشته بودند و خیّرها را جمع کردهبودند تا به آن مرکز بهزیستی کمک کنیم. یک خانم دکتری از بخش های مختلف مرکز گفتاین که مرکز ترک اعتیاد داریم. ن سرپرست خانوار و بچه های بی سرپرست. وقتی واردمرکز بچه های بی سرپرست شدیم دیدم 20 تا بچه کوچک روی تخت دراز کشیده اند. از آنجابود که مسیر زندگی من عوض شد و جهانم رنگ دیگری گرفت. پرسیدم: این ها هیچکس راندارند. گفت : هیچکس را. گفتم: از باقی خیرها در بخش های دیگر استفاده کنید واداره اینجا را به ما بسپارید. که همانجا گفت: پس جمعه ها از این بچه ها شمانگهداری کنید. صبحانه و ناهار و شام. تفریح و بیرون بردن بچه ها. که یادم هست بارستوران بهار صحبت کردیم چلوکباب و شام هم پلو مرغ و صبحانه هم خودمان نان و حلیمو باقی چیزها را می خریدیم و می بردیم. واین روال 5-4 ماه ادامه داشت.

-چرا این همه درگیر شدید ؟ بچه ها درمرکز می ماندند و شما می رفتید نیازهایشان را برآورده می کردید!
این بچه ها انرژی عجیب و غریبیدارند. یادم هست یکبار کی روش سرمربی فوتبال برای بازدید از مرکز ما آمده بود .پرسیدم: شما چرا؟ حالا در دین ما خیلی به یتیم نوازی سفارش شده. گفت: من خودم بهانرژی که این بچه ها دارند، اعتقاد دارم. حتی در کشور خودم هم به دیدن این بچه هامی روم و از آن ها انرژی می گیرم. حالا انرژی این بچه ها ، اعتقاد به این تیپکارها، دعای خیر پدر و مادر، خواست خدا. هر چه بود ما آنجا دلبسته شدیم وماندیم.خودم هم مجرد بود غالب اوقات با بچه ها بودم. می رفتم سر کار و برمی گشتمپیش بچه ها. تا این که خانم دکتر مرکز گفت: سازمان بهزیستی طبق اصل 44 می تواندمراکزش را خصوصی کند. گفت حالا که به این کار علاقه داری بیا این مرکز را تحویلبگیر. گفتم : چطوری؟ گفت : باید یک خیریه تشکیل بدهی. رفتیم بهزیستی شرق تهران کهرییس آن دکتر مظفر بود و به چهره هایمان نگاه کرد و گفت که صلاح است.
من از بچگی از زندگی که روالعادی داشته باشد بدم می آمد. شاید چیزی که مرا سمت بحث جنگ کشید همین بود که میدیدم آن ها از جان و تن و وقت شان مایه گذاشتند. مطمئنم خدا بهشت را راحت نمی دهد.وقتی مسئولیت را گرفتم دیدم چقدر کار بزرگی بر عهده من است. همیشه یاد این روایتمی افتم که حضرت علی (ع) با آن عظمت وقتی خم می شدند تا بچه های یتیم بر پشت شانسوار شوند. این ارزش و ابهت این کار را نشان می دهد. مسئولیت یک بچه حتی سنگین استچه برسد به این که در 23 سالگی مسئولیت 20 بچه را داشته باشی که حالا شده 120 تا.این اعتقاد به من قدرت می داد چون معتقدم بهشت را به بها نمی دند و به بهانه نمیدهند.

-از این که سرپرست این بچه ها می شویدنترسیدید؟وضع مالی تان خوب بود؟ با بحث روانشناسی قصه چه کردید؟
با درآمد اندکی که نُه نفرمانمی گذاشتیم کار را شروع کردیم. آن موقع خرج مرکز ماهی 4-3 ملیون تومان بود که یکی2 ملیونش را خودمان می گذاشتیم و باقی اش از کمک های مردم بود. وقتی وارد مرکزشدیم به خودمان گفتیم که خب! حالا قرار است چکار کنیم؟
ما که قرار نیست فقط به این هاصبحانه و ناهار شام بدهیم. رفتیم بچه بهزیستی را تعریف کردیم . این که چه می شودکه یک بچه تبدیل می شود به بچه بهزیستی. چه فرآیندی صورت می گیرد که بچه دچار اینبی مهری می شود. یکی فوت پدر و مادر هست وقتی که فامیل درجه یک خاله عمه دایی عموحاضر نمی شوند از این بچه نگهداری کنند. بعد می بینید همین عمه سفره حضرت زینب(س)می اندازد. در حالی که رابطه حضرت با یتیم های برادرش خیلی عمیق بود که در فرهنگما عمق رابطه را می رساند. چه می شود که این اتفاق می افتد؟ طلاق ، اعتیاد. مثلامی بینید که مادر بچه خودش را رها می کند می رود با کسی ازدواج می کند که بچه دارد. بچه ی خودش را رها می کند ولی از بچه ی همسرش نگهداری می کند. بچه دچار این نوعبی مهری ها شده. در حالی که خدا می فرماید: من کفیل توام. من پدر مادر بچه یتیمم.کی اشک این را درآورده؟ کی او را خندانده؟
باز هم بررسی کردیم تا ببینیمدیگر چه اتفاقی برای این بچه می افتد؟ دیدیم در طول 15-14 سالی که این بچه درمراکز بهزیستی نگهداری می شود بهترین امکانات برایش فراهم است. غذا و گردش و تفریحو خیّر و لباس و پوشاک و تلویزیون وبعد ناگهان در 19- سالگی رها می شود کهدیگر برو برای خودت زندگی کن و آن موقع است که تازه بچه می فهمد که تنهایی یعنیچی؟ بی سرپرستی یعنی چی؟ به اینجا که رسیدیم گفتیم که ت های ما باید فرق کند.تحصیل ، ازدواج و اشتغال تا این ها فراهم نشود بچه ما رها نمی شود.

-برای حل این بحران ها به چه نتیجه ایرسیدید؟
باز هم بررسی کردیم ببینیم آسیبهایی که به این بچه ها می رسد کدام است؟ تلویزیون ، خیّر، تابلوی دم در ، دفترمدیر عامل ،دفتر معاون مدیر عامل، دفتر روانشناس ، دفتر مددکاراجتماعی ،،انباردار. یعنی به تبع هر بچه بیست تا مسئولیت تعریف شده. گفتیم همه این ها دور!همه ی این ها لازم است اما به شکل دیگری. مثل یک خانواده مسئولیت ها را تعریفکردیم. گفتیم اتاق روانشناس تعطیل اما هر موقع بچه ما به مشکلی برخورد می رویم مطبیک روانشناس، وقت می گیریم ، ویزیت می دهیم توی نوبت می نشینیم تا بچه ما را درمانکند.
من خودم به عنوان مسئول مجموعه کناربچه ها زندگی می کنم. نگهبانی را کلا برچیدیم. گفتیم مگر دم در خانه نگهبان میگذارند. آنطوری بچه خیال می کند بیرون چه خبر است. خب برود ببیند. تجربه کند. ماهم از دور مواظبش هستیم و بعد هر جا که باشد به خانه یعنی مرکزما بر می گردد. تاالان یکی نبوده که برود و برگردد. رفتیم دیدیم که هر 8 تا یا 10 تا بچه در یکمدرسه ثبت نام شده اند و همین باعث می شود بچه ها شناخته شوند. غیر از مدیر یامعاون مدرسه کسی بچه های ما را نمی شناسد. اگر جلسه ای در مدرسه بود خانمی را مشخصکرده بودیم به عنوان مادر بچه ها برود در جلسات شرکت کند.یا خانم هایی که می رونددم در مدرسه یا مهدکودک دنبال بچه ها. خیلی کار کردیم. کاری که با دل انجام شود باکاری که با حقوق تعریف شود ، فرق می کند. گفتیم بچه ما باید وارد کانون خانوادهشود. اولا کسی اجازه ندارد پا به حریم این خانه بگذارد. مثلا کسی در بزند و بیایدیک کیلو گوشت بیاورد. اجازه ندارد وارد مرکز شود. شماره حساب می دهیم پول را واریزکنند. مردم خیلی خوبی داریم ولی متاسفانه اعتمادها کم است. مثلا کسی می آید میگوید من می خواهم چلوکباب بخرم و خودم بگذارم دهان بچه ها. خب ما اجازه نمی دهیم.

-مردم را چطور توجیه می کنید؟ مردم اهلانفاق هستند اما چگونگی کمک کردن را خیلی هایشان بلد نیستند.
ما می گوییم شما نیت کن وانفاقت را بکن. خدا هم گفته این انفاق قبل از آن که به دست بچه های یتیم برسد دستمن می رسد. خدا را شکر با این ت ها توانسته ایم عزت نفس و کرامت نفس بچه ها راحفظ کنیم. بچه هایی هستند با سن بالا در بهزیستی که هنوز می گویند ما یتیمیم و بهما کمک کنید. در حالی که من خودم بعد از خدمت دیگر از طرف خانواده حمایت مالینشدم. پس بچه های مرکز هم باید این استقلال را کم کم به دست بیاورند. متاسفانه دربهزیستی بهترین خورد و خوراک ها و سفرهای کیش و قشم و هتل های خوب بچه ها را بدعادت می کند. یک دفعه می بینید یک خیّری آمد بهترین گوشی را برای بچه ای خرید. خباین گوشی بعد از مدتی خراب می شود، گم می شود یا مدلش تغییر می کند. ما تعریف مانطور دیگری است. بچه ها باید به هر چه که دارند قانع باشند. اگر داشتیم غدای خوب میخوریم اگرنه با یک غذای ساده هم سیر می شویم . تعریف مان دقیقا مثل یک خانواده است.

-ولی قانع کردن مردم برای این کهترموستاتی برای شیوه ی محبت کردن شان داشته باشند نباید کار راحتی باشد.
به بچه ها یاد داده ام که کسیحق ندارد به شما بیشتر از حق تان لطف کند. بچه را می گذاشتیم مدرسه و برمی گشتیم .می دیدیم بچه توی بغل معلم است. می گفتیم: خانم بچه را بگذارید زمین. می گفت: گناهدارد یتیم است.به بچه ها نمره های مددکاری می دادند. مدرسه را عوض می کردیم میدیدیم معلم افسرده و داغون شده. بعد بچه که به دبیرستان می رسید دیگر شیرینی سالهای کودکی اش را نداشت ، مورد بی مهری معلم ها قرار می گرفت و دیگر نمره هم به بچهنمی دادند و بعد بچه هم از نظر درسی غنی نبود و همین می شد که در سال های دبیرستاناکثرشان ترک تحصیل می کردند. من کلی مبارزه کردم تا به سیستم آموزشی بفهمانم کهبچه های مراکز بهزیستی قابل ترحم نیستند. انسانی و درست با آن ها برخورد کنید.
اگر خطا کرد جلوی خطایشبایستید. انسان اگر رها شود ، تباه می شود

-چطور به فکر توسعه این مرکزهاینگهداری از بچه ها افتادید؟ 
یکی از دوستانم مدام تماس میگرفت که می خواهم شما را ببینم. حاج آقا رضوانی که در سه راه جمهوری مغازه داشت.گفت:شنیده ام یک چنین فعالیت هایی داری ما هم می خواهیم شرکت کنیم. گفتم: دوستدارم حالا که بچه ها بزرگ شده اند می خواهم مرکز دیگری هم داشته باشم و باز هم بچههای دیگری بیایند و این ها بشوند برادران بزرگ کوچکترها.گفت: من هستم شما برو جلو.سال 87 بود. که 50 ملیون داد و خانه ای در شهرزیبا گرفتیم و رفتیم آمنه تا بچه هایکوچکتر را تقبل کنیم. وقتی برای بازدید رفتیم بچه های ترگل ورگل زیادی آنجا بودند.داشتیم نگاهشان می کردیم که دیدم یک بچه با ویلچر با سرعت باد از کنارم گذشت. نگاهکه کردم دیدم تعدادی بچه 6-5 ساله هستند که معلولند و چون کسی این ها را برایسرپرستی نمی برد همین جا مانده اند.هشت تا بچه بودند که یا دست هایشان کوتاه بودیا آرنج چسبیده به کمر. در حالی که صورت های بسیار زیبایی داشتند و بهره هوشی شانفوق العاده بود. همان جا گفتم همین ها خوبند. گفتند: سخت است گفتم : سخت باشد.همانجا بچه ها را گرفتیم که الان حدود 20 تا از این دست بچه ها در مرکز شهر زیبا زندگیمی کنند. بچه های یافت آباد هم که بزرگ شدند الان 3-2 نفرشان می خواهند برونددانشگاه. خیلی ها دبیرستانی شده اند وبرای خودشان مردی شده اند که به عنوان کمکمربی دارند به برادر های کوچکترشان کمک می کنند.
سومین مرکز هم که در فلاح استکه در آنجا هم از 60 بچه نگهداری می کنیم.کسی آمد و گفت و مرکز را راه انداختیم کهنصفه رها شد و ما هم نتوانستیم قطع رابطه عاطفی کنیم و بچه ها را نگه داشتیم. الانهم یک زمینی را داریم می سازیم که مناسب سازی شده برای زندگی بچه های معلول کهخانه شان در شهرزیبا اجاره ای است.

-جالب است که شما تحصیلات دانشگاهیندارید. چطور به این تعریف های درست رسیدید؟
بیشتر از آن که مطالعه کنمتجربه کردم. وقتی پای صحبت با کارشناس ها و روانشناس های این حوزه می نشینیم، آنها با تعجب می گویند امکان ندارد شما در این زمینه تحصیلاتی نداشته باشید.اما خبمعلوم است که بچه را نباید رها کرد این که دیگر تحصیلات نمی خواهد با کمی تجربه ومشاهده هر آدم عاقلی به این نتیجه می رسد

-خسته نشدید؟ مثلا یک جا برگردید بهخودتان بگویید دیگر نمی توانم؟
هیچوقت نگفتم دیگر نمی توانم.چون از قهر خدا می ترسم. می ترسم بگویم خسته شدم و خدا بگوید باشد برو به سلامت.ادعا نمی کنم هیچوقت خسته نشدم . کار سخت است . خیلی جاها کم آوردم.شما در نظربگیرید ماهی 60 ملیون تومان بابت این بچه ها هزینه می شود. در حالی که هزار توماندرآمد ثابت نداریم. از صبح که می زنم بیرون این ور و آن ور می زنم. یک مقداری حدودیک پنجمش توسط بهزیستی تامین می شود. اما جور کردن باقی مخارج واقعا کار خداست.حتی بعد از هدفمندی یارانه ها مخارج ما چندبرابر شد در حالی که یارانه به این بچهها تعلق نمی گیرد. هنوز برایشان تعریف نشده. آب گران شد .برق و زمین و نان حتیگران شد. من روزی 300 عدد نان برای بچه هایم می گیرم. نانی که 25 تومان بود ، شد125 تومان . همین یک مثال کوچک را بگیرید و تا ته قصه را بخوانید. تامین منابعمالی خیلی کار سختی است.

-

1729- دنباله بیانه دوم انقلاب از رهبری

1228- دنباله بیانیه مقام رهبری به گام دوم انقلاب....

1727- بیانیه مقام رهبری گام دوم انقلاب خطاب به ملت و جوانان....

بچه ,ها ,های ,هم ,یک ,، ,بچه ها ,بچه های ,می شود ,این بچه ,می کند

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Alphonse's site Kathryn's info Merrill's page مرجع معرفی تکنلوژی های روز دنیا ♥پســرحـــــوا♥ مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره خانواده واقع در ستارخان شب های روشن لوازم آزمایشگاهی ، مواد شیمیایی آزمایشگاهی و شیشه آلات آزمایشگاهی ، هود و سکوبندی آزمایشگاهی Cheap Jerseys more Cheaper than others China Wholesale Jerseys Leon's style